نظریهی اینهمانی ذهن و بدن (3)
علی صبوحی
اینهمانی مصداقی و یگانهانگاری بیقاعده
دیویدسن (1) نظریهی اینهمانی مصداقی را برای اولین بار ارائه کرد. مطابق این نظریه، رابطهی اینهمانی تنها میان رویدادهای ذهنی و فیزیکی برقرار است، نه میان یک نوع ذهنی و یک نوع فیزیکی. دیویدسن، استدلال بسیار مهمی را برای ادعای خود ارائه میکند. استدلال او بدین صورت است که میان سه اصل زیر ناسازگاری وجود دارد.1. میان رویدادهای ذهنی و فیزیکی رابطهی علّی وجود دارد (اصل تعامل علّی میان ذهن و بدن). (2)
2. رویدادهایی که به طور علّی با یکدیگر در ارتباط هستند، مشمول قوانین کلی (3) هستند (اصل خصوصیت قانونی علیت). (4)
3. هیچ قانونی برای تبیین و پیشبینی رویدادهای ذهنی نمیتواند وجود داشته باشد. (بیقاعدگی میان ذهن و بدن). (5)
این ناسازگاری از اینجا ناشی میشود که اصل سوم نتیجهی منطقی اصول اول و دوم را نقض میکند. با توجه به اینکه هر یک از این اصول به تنهایی درست هستند، باید برای رفع ناسازگاری آنها راهحلی یافت. پیشنهاد دیویدسن این است که با اینهمان انگاشتن رویدادهای ذهنی و فیزیکی میتوان میان این سه اصل سازگاری ایجاد کرد، زیرا رویدادهای فیزیکیای که به طور علّی با یکدیگر ارتباط دارند، مشمول قوانین فیزیک واقع میشوند؛ بنابراین دیویدسن معتقد است که رویدادهای ذهنی همان رویدادهای فیزیکی هستند. در نتیجه، اگر الف یک رویداد ذهنی باشد، الف در واقع، یک رویداد فیزیکی خواهد بود که دارای دو نوع ویژگی است: ویژگی ذهنی و ویژگی فیزیکی.
اصول اول و دوم استدلال دیویدسن، اصول پذیرفته شدهای هستند و دربارهی آنها مناقشهای نیست. طرفداران دوگانهگرایی و فیزیکالیستها اصل اول را قبول دارند. هر دو میپذیرند که میان رویدادهای فیزیکی و ذهنی رابطهی علّی وجود دارد. اختلاف آنها بر سر چگونگی تبیین این رابطه است. اصل دوم، یک اصل متافیزیکی است و فیلسوفان فارغ از دیدگاهی که دربارهی ذهن و بدن دارند، عموماً آن را پذیرفتهاند، اما اصل سوم احتیاج به توجیه جداگانهای دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
1-2- استدلال دیویدسن برای بیقاعدگی ذهن و بدن
دیویدسن در مورد اصل سوم استدلال مهمی را ارائه میکند. این اصل به بیقاعدگی ذهن معروف است. برای دفاع از این اصل باید نشان داده شود که رویدادهای ذهنی مشمول هیچ نوع قانونی واقع نمیشوند. قوانینی که براساس آنها میتوان رویدادهای ذهنی را تبیین و پیشبینی کرد به دو صورت هستند: قوانین روانشناختی و قوانین فیزیکی- روان شناختی. (6)قوانین نوع اول، بیانگر رابطهی علّی میان دو رویداد ذهنی هستند؛ برای مثال، میتوان میان باور الف و باور ب براساس قوانین نوع اول، رابطهی علّی برقرار کرد. این نوع از قوانین به صورت الف اگر و تنها اگر ب (یا به صورت منطقی الف- ↔ب) بیان میشوند. اما قوانین نوع دوم، بیانگر رابطهی علّی میان رویدادی ذهنی و رویدادی فیزیکی است؛ برای مثال، یک رویداد عصبی میتواند منجر به ایجاد یک باور شود و برعکس. این قوانین به شکل «رویداد عصبی «ن» رخ میدهند اگر و تنها اگر باور ب ایجاد شود» (یا به صورت منطقی ن- ↔ب) بیان میشوند. روش دیویدسن برای اثبات اینکه میان رویدادهای ذهنی و فیزیکی رابطهی قانونمند وجود ندارد، چنین است:
1. شرایط اِسناد ویژگیهای ذهنی با شرایط اِسناد وِیژگیهای فیزیکی متفاوت است.
2. شرایط اِسناد یک ویژگی ذهنی از مقومات آن است.
3. اگر میان رویدادهای ذهنی و فیزیکی رابطهی قانونمند وجود داشته باشد، شرایط اِسناد ویژگیهای ذهنی از شرایط ضروری و مقوم آن نیستند.
1-1-2- شرایط اسناد ویژگیهای ذهنی: کلگرایی
نمیتوان میان حالات ذهنی موسوم به گرایشهای گزارهای و رفتارهای یک موجود، رابطهی یک به یکی یافت. اساساً نمیتوان به یک موجود، گرایشهای گزارهای مثل باور و میل را نسبت داد مگر اینکه شبکهای شناختی برای آن قائل شویم که متشکل از باورها و سایر گرایشهای گزارهای آن موجود است؛ به بیان دیگر، یکی از مقومات گرایشهای گزارهای، ارتباط آنها با سایر گرایشهای گزارهای است. این را ویژگی کلگرایانهی ذهن مینامند. اگرچه ویژگی کلگرایانهی ذهن شهوداً پذیرفتنی به نظر میرسد، اما توجیه آن به استدلالهای دقیق نیاز دارد. قبل از اینکه استدلالهای مربوط به کلگرایی ذهن را بپردازیم، باید ببینیم آیا ویژگی کلگرایانه تنها به رویدادهای ذهنی مربوط است یا خیر. اگر اسناد یک ویژگی فیزیکی به یک شیء منوط به اسناد سایر ویژگیهای فیزیکی به آن باشد، میتوان گفت ویژگی کلگرایی در مورد رویدادهای فیزیکی نیز صادق است. دیویدسن کلگرایی در مورد رویدادهای فیزیکی نیز صادق است. دیویدسن کلگرایی را شامل رویدادهای فیزیکی نیز میداند. اسناد ویژگی فیزیکی طول به یک شیء در سیاق اسناد ویژگیهایی مثل بزرگتر از صورت میگیرد؛ برای مثال، برای اسناد ویژگی «ده متر طول داشتن» باید به تعریف «ده برابر متر پاریس بودن» رجوع کرد.بنابراین باید بپذیریم که کلگرایی از شرایط اسناد ویژگیهای فیزیکی نیز هست، اما در این صورت، چگونه میتوان از اصل اول روش دیویدسن برای اثبات ناقانون مندی ذهن و فیزیک استفاده کرد؟ توجه به این نکته راه را برای فهم بهتر و دقیقتر استدلال دیویدسن میگشاید. دیویدسن کلگرایی ذهن را به نحوی نشان میدهد که چیزی فراتر از کلگرایی در فیزیک است. کلگرایی ذهنی مورد نظر دیویدسن از عناصر اصل «بیشینهسازی عقلانیت» (7) (نسبت دادن حداکثر عقلانیت به شخص) است که این اصل از اصول بسیار مهم دیویدسن در فلسفهی زبان و ذهن است.
2-1-2- تفسیر بنیادین و کلگرایی
یکی از عناصر و نظریات بسیار مهم فلسفهی زبان دیویدسن نظریهی «تفسیر بنیادین» (8) اوست. از آنجا که دیویدسن در تلاش بوده است تا نظریهی معناشناختیای ارائه دهد که با آن بتوان معناداری در زبانهای طبیعی را فهمید، جنبهی واقعی و تجربی زبان در نظریهی او جایگاه مهمی دارد. دیویدسن پیشنهاد میکند شرایطی را در نظر بگیریم که یک زبانشناس با افرادی روبه رو میشود که زبان کاملاً ناشناختهای دارند. زبانشناس برای فهم زبان مردم این جامعه باید دست به تفسیر زبانی آنها بزند؛ برای مثال، این مردم هنگامی که خرگوش سفید میبینند، واژهی gavagai را بیان میکنند. زبانشناس برای حصول اطمینان از اینکه در زبان مردم این جامعه gavagai به معنای خرگوش است، هنگامی که خرگوش سفیدی از بیشهای بیرون میجهد، با اشاره به آن از یکی از افراد این جامعه میپرسد: gavagai؟ به نظر میرسد اگر آن فرد سرِ خود را با علامت تأیید به پایین تکان دهد، زبانشناس میتواند نتیجه بگیرد که در این زبان gavagai به معنای خرگوش است، اما اینکه آیا زبانشناس با اطمینان میتواند از تصدیق آن فرد به نتیجهی خود برسد، محل بحث است. یا فرض کنید ما برای اولین بار با یک انگلیسی زبان آشنا شده و اساساً زبان انگلیسی نیز تا امروز برای کسی شناخته شده نبوده است. با مشاهدهی رفتار زبانی او درمییابیم هنگامی که برف میآید او میگوید snow. ما برای آن که مطمئن شویم به درستی واژهی snow را به برف ترجمه کردهایم، هنگامی که مجدداً برف میبارد، در حالی که به برف اشاره میکنیم، به او میگوییم snow؟ اگر او سر خود را به علامت مثبت تکان دهد، ما مطمئن میشویم که ترجمهی ما درست بوده است، اما واقعیت رفتاری تکان دادن سر تابع دو چیز است: باورهای او و معنای کلمات او؛ برای مثال، اگر در نظام باورهای فرد انگلیسی تناقض مجاز باشد، او رفتاری متفاوت نشان میدهد، پس باید بدانیم باورهای او چگونه است، اما برای اینکه دربارهی نظام باور او آگاهی داشته باشیم، باید معنای زبان او را بدانیم و این یک دور است. دیویدسن برای شکستن این دور میگوید، ما چارهای نداریم جز آنکه باورهای او را در پرتو باورهای خود تفسیر کنیم. این همان اصل «حسن ظن» (9) است. اگر ما در باورهای خود تناقضی نمییابیم، باید هنگام تفسیر یک گوینده نیز باورهای او را خالی از تناقض بدانیم. این اصل دستوری (10) است؛ بدان معنا که به آنچه گوینده انجام میدهد، نمیپردازد، بلکه به آنچه او باید انجام دهد، معطوف است. ما همیشه در هنگام تفسیر گوینده باید او را فارغ از تناقض بدانیم و مجموعهی باورهای او را سازگار در نظر بگیریم. مطابق این اصل، مفسر باید هنگام تفسیر فرض کند میان باورهای خود و باورهای تفسیر شونده مشابهت حداکثری وجود دارد. در نتیجه، باید باورهایی را که خود دارد، به تفسیرشونده نیز نسبت دهد، اما مفسر باید فرض مهمتری را نیز داشته باشد؛ او باید کل دستگاه شناختی تفسیرشونده را منسجم در نظر بگیرد تا بتواند او را تفسیر کند. در نتیجه، برای اِسناد یک باور به شخص الف باید در دستگاه شناختی و شبکهی باور او حداکثر انسجام را فرض کرد. (11)بدین ترتیب، نظریهی کلگرایی دیویدسن از عناصر نظریهی اصل حسن ظن یا همان بیشینه سازی عقلانیت اوست. چنین ویژگیهایی موجب میشوند که بتوان کلگرایی ذهن را از کلگرایی فیزیک متمایز دانست. در واقع، اصل حسن ظن و بیشینه سازی عقلانیت که کلگرایی ذهن از آنها برمیخیزد، اصول دستوری هستند، بدین معنی که این اصول صرفاً توصیف یا پیشبینی دربارهی شبکهی رفتاری و شناختی یک شخص نیستند، بلکه مقوم و شرط ضروری ذهن داشتن هستند. به طور دقیقتر، وقتی باور ب را به کسی اِسناد میدهیم و در نتیجه، مطابق با اصول عقلانیت، او را تفسیر میکنیم، صرفاً پیشبینی نمیکنیم که سایر باورهای او با باور ب سازگار خواهند بود یا اینکه شبکهی باور او منسجم خواهد بود، چون این پیشبینی توصیفی (12) است، اما اصول حسن ظن یا عقلانیت، دستوری هستند و اساساً شخصی برای اینکه بتواند دارای باور یا هر نوع گرایش گزارهای باشد، باید دارای دستگاه شناختی منسجمی باشد.
با توجه به چنین اصلی در نظریهی معنا، دیویدسن میگوید باورها و حالات ذهنی ویژگی دستوری بودن دارند و قوانین مربوط به ذهن باید این دستوری بودن را لحاظ کنند. قوانین حوزهی فیزیک نیازی به برآوردن چنین ویژگیای ندارند، زیرا قوانین فیزیک توصیفی هستند، نه دستوری. دیویدسن با توجه به چنین ملاحظاتی اعتقاد دارد که هیچ قانونی نمیتواند پدیدههای ذهنی و فیزیکی را به یکدیگر مرتبط کند. گرچه در فیزیک نیز کلگرایی صادق است، کلگرایی فیزیک با اصولی مثل حسن ظن و عقلانیت مرتبط نیستند و در نتیجه، کلگرایی فیزیک با ذهن تفاوت بنیادی دارد.
3-1-2- قانونمند نبودن ذهن و بدن
تا اینجا دیدیم که چگونه دیویدسن نشان میدهد که شرایط اِسناد ویژگیهای ذهنی و فیزیکی با یکدیگر تفاوت دارند. همچنین دیدیم که شرایط اِسناد ویژگیهای ذهنی مقوم آنها هستند، اما این نکته که ویژگیهای ذهنی و فیزیکی با یکدیگر متفاوت هستند، هنوز نشان نمیدهد که میان حوزهی ذهن و فیزیک نمیتوان هیچ قانونی یافت. تنها چیزی که نشان میدهد، این است که ما به طور پیشینی میتوانیم ادعا کنیم که ویژگیهای ذهنی و فیزیکی دارای شرایط اِسناد متفاوت هستند، اما آنچه استدلال دیویدسن ادعا میکند، ناممکن بودن رابطهی قانونمند میان ویژگیهای ذهنی و فیزیکی است. کیم نحوهی استنتاج ناممکن بودن وجود رابطهی قانونمند از تفاوت ویژگیهای ذهنی و فیزیکی را به طریق زیر توضیح میدهد. (13)ویژگی ذهنی m1 و همچنین ویژگی فیزیکی P1 را در نظر بگیرید. هر کدام از این ویژگیها شرایط اسناد مخصوص به خود دارند. C1 شرایط اِسناد ویژگی فیزیکی P1 است. حال خواهیم داشت:
1. ضرورتاً اگر C1 رخ دهد، P1 نیز رخ میدهد.
حال فرض کنید میان ویژگی ذهنی m1 و ویژگی فیزیکی P1 رابطهی قانونمند وجود دارد:
2. ضرورتاً m1 رخ میدهد اگر و تنها اگر P1 رخ دهد.
3. بنابراین اگر C1 رخ دهد، m1 نیز رخ میدهد.
اگر استدلال به شکل صوری بیان شود، خواهیم داشت:
1. ∎ (C_1→ P_1)
2. ∎ (P_1↔ m_1)
3. (C_1→m_1)
همانگونه که استدلال نشان میدهد، مقدمهی دوم که فرض خلف وجود رابطهی قانونمند میان ویژگیهای ذهنی و فیزیکی است، باعث میشود که بتوان از مقدمهی اول به نتیجه (خط سوم) رسید. آن چیزی که نتیجه بیان میکند، این است که شرایط اِسناد ویژگی ذهنی میتوانند همان شرایط اسناد ویژگی فیزیکی باشند؛ اما چنین چیزی با ادعای قبلی مبنی بر منحصر به فرد بودن شرایط اِسناد ویژگیهای ذهنی مخالف است. در نتیجه، مقدمهی دوم نمیتواند درست باشد. در واقع، آنچه باعث میشود که بتوانیم از مقدمهی اول به نتیجهی سوم برسیم، ویژگی ضروری بودن قوانین است. تفاوت گزارههای کلی قانونمند با گزارههای کلی شبه قانون در این است که گزارهی کلی قانونمند بیانگر ضرورت است. این ضرورت گرچه متافیزیکی نیست، بیانگر ضرورتی از نوع قانون طبیعی (14) است. در حقیقت، وجود ویژگی ضرورت در مقدمهی اول و دوم باعث میشود بتوان آن را به نتیجه نیز انتقال داد.
تا اینجا استدلال دیویدسن علیه وجود قوانین فیزیکی- روانشناختی را بررسی کردیم. حال باید به بررسی استدلال او در نفی قوانین روانشناختی بپردازیم. استدلال دیویدسن این است که ویژگیهای ذهنی نمیتوانند به یک نظریهی بسته (15) تعلق داشته باشند و از آنجا که قوانین، مفاهیم و واژگان خود را باید از یک نظریهی بسته اخذ کنند، نمیتوان هیچگونه قانون ذهنیای داشت، (16) اما نظریهی بسته چیست؟
نظریهی T بسته است اگر و تنها اگر برای هر ناحیهای از زمان- مکان مثل R و 'R، رویدادی که در R رخ میدهد علت (یا معلول) رویدادی است که در 'R رخ میدهد فقط در شرایطی که رویدادی که در نظریهی T در R رخ میدهد، علت (یا معلول) رویدادی در نظریهی T باشد که در 'R رخ میدهد. (17)
مطابق این تعریف، ویژگیها و واژگان مرتبط با ذهن باز هستند نه بسته، زیرا اوصاف و ویژگیهایی که پدیدههای ذهنی را به عنوان رویدادهای مرتبط با یک رابطهی علّی تعین میبخشند، متعلق به یک نظریهی روانشناختی نیستند. نکته روشن است: اگر بخواهیم یک حالت ذهنی را به عنوان علت یا معلول یک حالت ذهنی یا فیزیکی دیگر توصیف کنیم، باید آن را در شبکهای از سایر گرایشهای گزارهای لحاظ کنیم و برای این کار ناچار به اِسناد ویژگیهایی مثل انسجام به آن شبکهی باور هستیم، اما این ویژگیها به نظریهی روانشناسی تعلق ندارند. در نتیجه، حوزهی ذهن باز است و نمیتواند بسته باشد.
3- انتقادهایی به نظریهی دیویدسن
1-3- توان علی ویژگیهای ذهنی
مطابق استدلال دیویدسن، با آنکه نمیتوان به اینهمانی ویژگیهای ذهنی و فیزیکی قائل بود، رویدادهای فیزیکی و ذهنی اینهمان هستند. دلیل چنین ادعایی این است که تنها قوانینی که میتوانند رابطهی علّی ذهن و بدن را تبیین کنند، قوانینی هستند که میان رخدادهای فیزیکی رابطه برقرار میکنند و در نتیجه، رویدادهای فیزیکی و ذهنی اینهمان هستند. این ادعا بیان دیگری از این است که رخدادهای ذهنی تنها از طریق ویژگیهای فیزیکی خود، با رخدادهای فیزیکی رابطهی علّی دارند. در حقیقت، در راهحل ارائه شدهی دیویدسن، جایی برای ویژگیهای ذهنی و توان علّی مرتبط با آنها در نظر گرفته نشده است. مثال زیر میتواند این انتقاد را روشنتر کند.فرض کنید بتوان نشان داد که «همهی اشیای سرخ رنگ= همهی اشیای مکعب شکل». این اینهمانی رابطهای است میان اشیایی با رنگ خاص و اشیایی با شکل خاص، اما این رابطه چیزی دربارهی اینکه ویژگی رنگ و شکل چگونه با یکدیگر ارتباط دارند، نمیگوید. به همین صورت، رابطهی «همهی رویدادهای ذهنی= همهی رویدادهای فیزیکی» چیزی دربارهی رابطهی علّی میان ویژگی ذهنی و ویژگی فیزیکی نمیگوید؛ بنابراین ویژگیهای ذهنی شبهپدیداری (18) هستند و از لحاظ علّی هیچگونه نقشی در رابطهی ذهن و بدن ایفا نمیکنند.
2-3- انتقاد کریپکی به نظریهی اینهمانی مصداقی
همانگونه که در بحث از اینهمانی نوعی دیدیم، چون ویژگیهای ذهنیای مانند درد ضرورتاً دارای ویژگیهای کیفی (حس درد) هستند، رابطهی اینهمانی میان ویژگیهای ذهنی و فیزیکی مستلزم این است که ویژگیهای فیزیکی نیز ضرورتاً دارای ویژگیهای کیفی باشند، اما دیدیم که میتوان جهانی را تصور کرد که در آن، ویژگی فیزیکی مورد بحث رخ میدهد، اما ویژگی کیفی را ندارد. آیا این انتقاد را میتوان در مورد نظریهی اینهمانی مصداقی نیز به کار برد؟همانگونه که گفته شد، از نظر دیویدسن، رویدادهای ذهنی در واقع، رویدادهای فیزیکیای هستند که دو نوع ویژگی دارند: ویژگی ذهنی و ویژگی فیزیکی. پاسخ به پرسش بالا منوط به این است که آیا ویژگیهای کیفی حالات ذهنی برای رویدادهای ذهنی (که در واقع، رویدادهای فیزیکی هستند) نیز ضروری هستند یا نه؟ اگر ویژگیهای کیفی نیز از رویدادهای ذهنی جداییناپذیر باشند، انتقاد کریپکی به اینهمانی مصداقی نیز وارد است، چون میتوان جهانی را تصور کرد که در آن، رویداد فیزیکی مورد بحث رخ میدهد، اما ویژگی کیفی را به همراه ندارد. گرچه کریپکی مستقیماً چنین ادعایی نمیکند، به نظر میرسد یعنی یک چیز برای اینکه از جنس آب باشد، باید ضرورتاً دارای ویژگی ساختاری خاصی باشد حال میتوان گفت برای اینکه رویدادی از جنس رویدادهای ذهنی باشند، باید ضرورتاً دارای ویژگیهای کیفی باشد. (19)
ایراد مهم «شبه پدیداری» باعث شده تا دیویدسن به نظریهی خود یک بخش ایجابی نیز بیفزاید. بخش ایجابی نظریهی دیویدسن رابطهی فرارویدادگی است که در آن، سعی میشود تا رابطهی ویژگیهای ذهنی و بدنی مشخص شود.
4- فرارویدادگی ذهن بر بدن (20)
رابطهی فرارویدادگی بدین شکل تعریف میشود:ویژگی الف بر ویژگی ب است اگر و تنها اگر هر تغییری در الف نتواند بدون تغییر در ب رخ دهد.
دیویدسن رابطهی ابتنای میان ویژگیهای ذهنی و فیزیکی را چنین بیان میکند:
ویژگیهای ذهنی به یک معنا وابسته و وجوداً فرارویداده بر ویژگیهای فیزیکی هستند. این رابطهی فرارویدادگی به این معناست که هیچ دو رخدادی که از لحاظ فیزیکی کاملاً یکسان هستند، نمیتوانند از لحاظ ذهنی متفاوت باشند؛ به عبارتی، هیچ چیزی نمیتواند از لحاظ فیزیکی تغییر کند، اما از لحاظ ذهنی تغییری نکند. (21)
نکتهی مهم این است که فرارویدادگی حالات ذهنی بر حالات فیزیکی خود یک آموزهی تبیینی نیست، بلکه خود این آموزه نیاز به تبیین دارد و تبیین ارائه شده برای این آموزه یک نظریه دربارهی ذهن و بدن را از نظریههای دیگر افتراق میدهد، چون بیشتر نظریههای ذهن حتی دیدگاههای دوگانهانگارانه «اصل هم تغییری» (22) میان ویژگیهای ذهن و جسم را پذیرفتهاند. همانگونه که توضیح دادیم، ایدهی شهودی رابطهی فرارویدادگی ذهن بر ماده این است که اشیایی که در مورد خصوصیات فیزیکی از هم تمایزناپذیرند. (23) در مورد ویژگیهای ذهنی نیز از هم تمایزناپذیرند. مطابق با این ایدهی شهودی، میتوان رابطهی فرارویدادگی را به شکل زیر صورت بندی کرد که یک رابطهی فرارویدادگی ضعیف (24) است (دیویدسن رابطهی فرارویدادگی ضعیف را در نظر دارد).
فرارویدادگی ضعیف ذهن بر بدن: ویژگیهای ذهنی به طور ضعیف بر ویژگیهای فیزیکی فرارویداده هستند اگر و تنها اگر به ازای هر شیء الف که ویژگی ذهنی M را در زمان T محقق میکند، ضرورتاً یک ویژگی فیزیکی P وجود دارد، به گونهای که الف P را در زمان T محقق میکند و هر چیزی که P را در هر زمانی تحقق بخشد، M را نیز در آن زمان محقق میکند.
این آموزه در واقع، بیان میکند که ضرورتاً هر دو شیئی که در همهی ویژگیهای فیزیکی خود تمایزناپذیرند، در مورد ویژگیهای ذهنی خود نیز تمایزناپذیرند. این آموزه همانگونه که از نامش پیداست، آموزهی ضعیفی است، چون اگر دو جهان ممکن w1 و w2 داشته باشیم، به گونهای که به لحاظ فیزیکی این دو جهان تمایزناپذیر باشند، با این حال میتوانند به لحاظ کیفیت پدیداری یا حالت التفاتی از هم متمایز باشند؛ مثلاً ممکن است در جهان w1، تحریک نسوج C درد را محقق کند (برای همهی موجودات جهان w1)، در حالی که در w2، تحریک نسوج C احساس خوشحالی یا احساس شنوایی یا هر احساس دیگری را محقق کند یا حتی میتواند جهان ممکنی وجود داشته باشد که به لحاظ فیزیکی از جهان واقع تمایزناپذیر باشد، اما آن جهان ممکن فاقد هر نوع حالت ذهنی یا خصوصیات ذهنی باشد. وجود چنین جهانهایی کاملاً با آموزهی ضعیف فرارویدادگی سازگار است.
قطعاً آموزهی ضعیف فرارویدادگی، خصوصیت «فیزیکالیسم غیرتحویلی» یعنی عدم تحویل حالات ذهنی به فیزیکی را نتیجه میدهد، اما این آموزه چنان ضعیف است که نمیتوان از آن مفهوم «تعیین» و «وابستگی» را بیرون کشید، چون همانگونه که گفتیم، طرفداران رابطهی فرارویدادگی میخواهند بگویند ویژگیهای پایه، ویژگی فرارویداده را تعیین میکنند و ویژگیهای فرارویداده وابسته به ویژگیهای پایه هستند. (25)
مفهوم وابستگی حالات ذهنی به حالت فیزیکی را میتوان به شکل زیر صورتبندی کرد:
وابستگی ویژگیهای ذهنی به ویژگیهای فیزیکی: ویژگی ذهنی M در انداموارهی O در زمان T محقق میشود، به اعتبار (26) این واقعیت که یکی از ویژگیهای پایهای فیزیکی در انداموارهی O در زمان T محقق شده است.
بنابراین میتوان آموزهی فرارویدادگی ذهن بر ماده را به صورت یک رابطهی قوی (27) در نظر گرفت تا در بردارندهی آموزهی وابستگی نیز باشد: (28)
ابتنای قوی ذهن بر بدن: ویژگیهای ذهن قویاً بر ویژگیهای فیزیکی فرارویداده هستند اگر و تنها اگر، اگر هر دستگاه s ویژگی ذهنی M را در T تحقق بخشد، ضرورتاً یک ویژگی فیزیکی P وجود دارد، به گونهای که P,S را در T تحقق میبخشد و ضرورتاً هر چیزی که P را در هر زمانی تحقق بخشد، M را نیز در آن زمان محقق میکند. (29)
پینوشتها:
1- Davidson, 1980
2- psycho-physical causal interaction
3- universal
4- normological character of causality
5- psycho-physical a normalism
6- psycho-physical
7- maximization of rationality
8- radical interpretation
9- principle of charity
10- normative
11- Davidson, D., "Radical Interpretation," 1973
12- Descriptive
13- Kim, J., "Psychophysical Laws," Ernest Lepore and Brian McLaughlin (eds.), Actions and Events: Perspectives on the Philosophy of Donald Davidson, 1985
14- nomological necessity
15- closed theory
16- Davidson, Essays on Actions and Events, New York: Clarendon Press, 1980, p.219
17- McLaughlin, "Type Epiphenomenalism, Type Dualism, and the Causal priority of the Physical", Philosophical perspectives 3, 1989, P. 343
18- epiphenomenal
19- Mc Donald, C., Mind-Body Identity Theories, p.147
20- supervenience
21- Davidson, D., Essays on Actions and Events, p.214
22- covariation
23- indiscernible
24- weak supervenience
25- برای بحث بیشتر در این زمینه ر.ک:
Kim, J., Supervenience and Mind: Selected Philosophical Essays, 1993
26- in virtue of
27- Strong
28- Kim, J., Physicalism or Something near Enough, 2005, p.34
29- کیم Kim, Supervenience and Mind: Selected Philosophical Essays, 1993, 1993, P.81 به نقل از مک لافلین تعریفی از ابتنای قوی ارائه میدهد که با تعریف یاد شده همارزش است، اما در آن از عملگرهای موجهه (عمگلر ضرورت) پرهیز میشود:
برای هر جهان w1 و w2 و برای هر شیء x و y، اگر x در w1 ویژگیهای B را دارد و y نیز در w2 همان ویژگیهای B را دارد، پس x در w1 همان ویژگیهای A را دارد که y در w2 آنها را دارد.
این تعریف نشان میدهد که تمایزناپذیری بین جهانی در رابطه با ویژگیهای B، تمایزناپذیری بین جهانی در رابطه با ویژگیهای A را نتیجه میدهد.
کتابنامه :
1- Armstrong, D. A., A Materialist Theory of the Mind, New York: Humanities Press, 1968
2- Davidson, D., "Radical Interpretation", 1973, reprinted in Inquiries into Truth and Interpretation, Oxford: Clarendon press, 1984
3- ـــــ Essays on Actions and Events, New York: Clarendon Press, 1980
4- Harman, G., "The Inference to the Best Explanation", Philosophical Review 74, 1965
5- Hill, C., Sensations, Cambridge, Cambridge University Press, 1991
6- Horgan, T., "The Case Against Events," The Philosophical Review, vol. 87, No. 1, 1978
7- Kim, J., "Events as Property Exemplifications," Myles Brand and Douglas Walton (eds.), Action Theory, 1976, Reidel Publishing C. reprinted in Contemporary Readings in the Foundations of Metaphysics (ed.) Cynthia MacDonald and Stephen L:aurence, Oxford: Blackwell, 1998
8- ـــــ Psychophysical Laws, Ernest Lepore and Brian McLaughlin (eds.), Actions and Events: Perspectives on the philosophy of Donald Davidson, Oxford: Blackwell, 1985
9- ـــــ Philosophy of Mind, West View Prss, 1996
10- ـــــ Physicalism, Or Something Near Enough, Princeton University Press, 2005
11- ـــــ Supervenience and Mind: Selected Philosophical Essays, Cambridge., University Press, 1993
12- Kripke, S., Naming and Necessity, Cambridge: Havard University Press, 1980
13- Lombard, L., Events: a Metaphysical Study, London: Routledge, 1986 and Kegan Paul, 2005
14- Macdonald, C., Mind-Body Identity Theories, Routledge, 1992
15- McLaughlin, B., "In Defense of New Wave Materialism: A Response to Horgan and Tienson", Carl Gillet and Barry Loewer (eds)., Physicalism and its Discontents, Cambridge: Cambridge University Press, 2001
16- McLaughlin, "Type Epiphenomenalism, Type Dualism, and the Causal priority of the Physical," Philosophical Perspectives 3, 1989
17- Nagel, E., The Structure of Science, New York: Harcourt, Brace & world, 1961
18- Papineau, D., Tinking about Consciousness, Oxford: Oxford University press, 2002
19- Putnam, H., "The Meaning of Meaning," Philosophical Papers, vol, II: Mind, Languge and Reality, Cambridge, 1975
20- ـــــ The Nature of Mental States," 1975, Reprinted in Timothy O'Coner and David Robb (eds.), Philosophy of Mind Contemporary Read. ings, Routledge, 2000
21- Quine, W., Theories and Things, Cambridge, MA: Havard University Press, 1981
22- Smart, J.J.C., "Sensation and Brain Processes," 1981; repinted in Timothy O'conner and David Robb (eds.), Philosophy of Mind Contemporary Readings, 2000
23- Soames, S., Beyond Rigidity, Oxford: Oxford University Press, 2002
24- Sober. E., "What is The problem of Simplicity?" Zellner, A, Keuzenkamp, H & McAleer, M (eds.), Simplicity, Inference and Modelling: Keeping It Sophisticatedly Simple, Cambridge: Cambridge University Press, 2001
منبع مقاله :
انصاری، محمد باقر، (1393) نظریه اینهمانی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}